متن کامل سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین متوسل
در نوزدهمین محفل انس با قرآن و اهل بیت (ع) دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
هدف آفرینش انسان از دیدگاه قرآن
یکی از سؤالاتی که همه ما و فرزندان ما با آن درگیر هستیم و به شکلهای مختلفی مطرح میشود این است که برای چه خداوند ما را آفریده؟ فلاسفه از نگاه فلسفیو مکاتب مختلف به این سؤال پاسخ میدهند. اینیکی از سؤالات اساسی بشر است که؛ ما برای چه آفریده شدهایم؟ و هدف از آفرینش ما چه بوده است؟
امروز میخواهیم از نگاه قرآن به این سؤال پاسخ بدهیم. همه شما با این آیه آشنا هستید «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» در سورهی ذاریات آیه ۵۲ خداوند میفرماید؛ من نیافریدم جن و انس را مگر اینکه مرا عبادت کنند.
ما نهتنها برای این سؤال جوابی پیدا نمیکنیم بلکه سؤالی به سؤالمان افزوده میشود که آیا مشکل خدا عبادت ما بوده؟ که با عبادت ما هدف آفرینش حل بشود و نیازش برطرف بشود؟!
هرکدام از مفسرین سعی کردهاند پاسخی به این سؤال بدهند؛ اما به نظر من برای پاسخ لازم است که ما واژهی عبد را در قرآن بررسی کنیم تابتانیم پاسخ دهیم. اگر بخواهیم کار پژوهشی در قرآنی انجام بدهیم لازم است واژههای پرکاربرد و پرتکرار قرآن را بررسی کنیم. قاعدتاً این واژهها واژههای کلیدی قرآن هستند.
نرمافزارهایی وجود دارند که تعداد واژههای قرآن را بررسی میکند مثلاً کلمات الله، رب و برخی از صفات خداوند به ترتیب از پرتکرارترین واژهها در قرآن هستند؛ اما اگر از این واژهها بگذریم و تکرار واژههای مفهومی قرآن را بررسی کنیم متوجه میشویم که در بحثهای اخلاقی پرکاربردترین واژه قرآنی کلمه تقوا است و در مقابل آن واژه ظلم نیز از پرکاربردترینها محسوب میشود. ما معمولاً ظلم را در حیطه اجتماعی معنا میکنیم ولی قرآن ظلم را در تمام حیطههای زندگی به کار برده چون گستره ظلم در همه ابعاد زندگی اتفاق میافتد و به همین خاطر در قرآن واژه ظلم زیاد تکرار شده است.
- حقیقت عبد و بندگی
کلمه عبد نیز یکی از واژههای پرکاربرد در قرآن است.
عبد از ریشه «عَبَدَ» است. ما پس از پیدا کردن معنای این واژه میتوانیم «لِیَعْبُدون» را هممعنا کنیم ولی اگر صرفاً به معنای واژه «لِیعبدون» اکتفا کنیم و معنای آن را عبادت کردن خدا بدانیم و در یک نماز و روزه و پرستش محصورش کنیم و این قاعدتاً برای ما خیلی معنادار نمیشود. با بررسی واژه عبد میبینیم این واژه چه بهصورت مفرد (عبد) یا جمع (عباد) که باشد غیر از یکی دو مورد در تقریباً همهجا برای پیامبران خدا و اولیاء خدا به کار رفته و خدا هنگام معرفی پیامبرانش از این واژه عبد استفاده میکند.
مثلاً وقتی خدا میخواهد بگوید پیغمبر من چه پیغمبر خوبی بود؟ نمیگوید: «نعم الرسول» یا «نعم النبی» یا «نعم الانسان» هیچ کدام را به کار نمیبرد و میگوید «نعم عبد» چه بنده خوبی بود. وقتی خدا میخواهد در قرآن ماجرای اسراء و معراج را بیان کند؛ نمیگوید: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ برسوله» یا «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بالنبی» بلکه میفرماید: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ» و عبد را به کار میبرد. به تعبیری میتوان گفت بالاترین مدالی که خدا به پیامبرانش داده این است که آنها را عبد خود معرفی. رسالت و نبوت سطوح مسئولیت آنهاست، یعنی انجام رسالت خدا و رساندن وحی خدا به مردم جزو مسئولیت اجتماعی پیامبران است ولی هنگامیکه بخواهد پیامبران را جدا از مسئولیتشان معرفی کند میگوید او عبد است «نزلنا علی عبدنا» چون پیامبر عبد ما بود به او وحی نازل کردیم و به تعبیری بالاترین واژهای که خدا در قرآن راجع به پیامبران به کار برده است همین عبد بودن است.
حضرت مسیح وقتی به دنیا میآید و میخواهد خودش را معرفی کند میگوید: «قُل إنی عبد الله آتانی الکتاب الله» برای مثال وقتی میخواهد بهصورت جمع به کار ببرد میفرماید: «لِعِبادٍالمرسلین» به این معنا که اول اینها عباد هستند و بعد مرسل و فرستاده خدا هستند. در تشهد نماز وقتی میخواهیم نام پیامبر را ببریم و صلوات بفرستیم ابتدا به عبد بودن شهادت میدهیم و بعداً به رسالت. «اشهد ان محمد عبده و رسوله» یعنی قبل از اینکه او رسول خدا باشد عبد خدا بوده است.
پس اگر به این معنا توجه کنیم که مصداق اتم و اکمل عبد بودن، پیامبران هستند؛ آنوقت از عبد و عبادت مفهومی را درک میکنیم که دیگر آن را تنها در یک مفهوم خاص مانند نماز و روزه نمیبینیم. عبد یک مفهوم عظیم است که ما آن را در فارسی به بندگی ترجمه میکنیم.
- بندگی به چه معناست؟
درگذشته نظام بردگی در بین مردم رایج بود. در زبان عربی هم به برده «عبد» میگفتند، من نمیخواهم درستی یا نادرستی نظام بردگی را مطرح کنم میخواهم بگویم آن واژهای که راجع به برده به کار برده میشد واژه عبد بوده در عرف عربزبانها، برده چه ویژگیهایی داشته که آن را عبد مینامیدند؟ و ما هم باید آن ویژگیها را در مقابل مولای خودمان یعنی خداوند داشته باشیم.
ویژگیهای عبد یا بنده:
برده در مقابل مولایش صاحباختیار و اراده نبوده و در مقابل دستور و خواستههای مولایش فقط باید چشم میگفته، ۲-بردگی زمان نداشته اینطور نبوده که برده هم مثل کارمند اداره بگوید من از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر سرکار هستم و بقیهی زمان را در اختیار خودم هستم؛ اینچنین نبوده؛ بلکه برده تمام عمرش برده بوده تا وقتیکه زمان آزادیاش برسد. برده تعطیلی نداشته.
پس ویژگیهای عبد یا برده عبارتاند از:
۱_ صاحباختیار نبوده، مالک نبوده، در مقابل مولایش صاحب ارادهای از خود نبوده.
۲- بردگی او زمان و مکان نداشته.
۳- حق اظهارنظر و چونوچرا نداشته و نمیتوانسته بگوید: به نظر من این درست نیست یا به نظر من شما اشتباه میفرمایید یا به عقیده من جور دیگری بهتر است؛ یعنی هر چه مولا میگفته باید بگوید چشم. البته بردهداری یعنی بندگی انسان در مقابل انسان کاملاً نادرست است امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه میفرماید: بندهی هیچکسی نباش خدا تو را حُر آفریده، آزاد آفریده است.
اما اگر همه ما پذیرفتیم که خدا مولای ماست و ما بنده خدا هستیم؛ بندهی خدا بودن و بندگی او دیگر زمان و مکانی ندارد. این نیست که بگوییم ما فقط در طول هفته چند ساعت بندهی خدا هستیم و بقیهاش در اختیار خودمان هستیم ما در طول شبانهروز فقط بهاندازه هفده رکعت نماز بندهی خدا هستیم و همینکه نمازمان را خواندیم دیگر حق بندگی تمام شد. یا ماه رمضان که فرارسید بگوییم از سحر بندهی خدا هستیم و روزه میگیریم و بعد از افطار دیگر آزاد هستیم!
این درست نیست که هرآن چه که خدا گفته را بسنجیم و هر چیزی که خودمان فهمیدیم و حکمت و علتش را درک کردیم انجام دهیم و هر چه را نفهمیدیم انجام ندهیم و بگوییم ان شاء الله هر وقتیکه فهمیدیم انجام میدهیم! یا هر چه خوشمان آمد و باب میلمان بود را انجام دهیم و هرجایی که نفهمیدیم و باب میل ما نبود انجام ندهیم!
اولیای خدا و انبیا تمام عمرشان بندهی خدا بودند نهفقط در ساعتها، لحظات، مکانها و شرایط خاصی.
آنها در مقابل فرمان خدا (چون او را مولای خود میدانستند) اصلاً چونوچرا نمیکردند، خداوند ضرت ابراهیم را خیلی مورد امتحان قرارداد؛ شاید سختترین امتحانش فرمانی بود که گفت: اسماعیل را برایم ذبح کن.
به نظر من این جزء سختترین امتحانهای ابراهیم بوده است چون در بقیه امتحانها باید خودش سختی را تحمل میکرد ولی در این فرمان باید به خاطر خدا فرزندش را ذبح میکرد در ظاهر کار سختی نمیکرد یک چاقو میخواسته بکشد ولی در حقیقت چاقو را به گردن پسرش میخواست بکشد.
آنهم پسری که بعد از عمری خداوند فرزندی به او عطا کرده و حالا این فرزند یک نوجوان برومندی حالا خدا فرمان داده که این فرزندت را برای من ذبح کن در حقیقت کار سختی است اما مهم این است که وقتی خدا فرمان میدهد پیغمبر خدا و اسماعیل نوجوان هیچکدام چونوچرا نکردند و نگفتند خدایا این با هیچ عقل و منطقی جور درنمیآید که پدری چاقو به دست بگیرد و سر فرزندش را ببرد خدایا یک رحمی، مروتی، بالاخره یک توجهی بکن بگو حداقل یک نفر دیگر این کار را بکند؟ چرا من فرزندم را بکشم؟
درواقع خداوند بابیان این داستان میخواهد به ما تاریخ را بگوید و به ما این درس را بدهد و بگوید که ای بشر، سختترین فرمان خدا که با عقل تو، عاطفه تو، اخلاق و مروت و وجدان تو اصلاً همخوانی ندارد این است که ای پدر چاقو به دست بگیر سر فرزندت را ببر، اگر فهمیدی این امر از جانب خدا بوده؛ دیگر تعلل نکن. دیگر چونوچرا نکن و بندگی یعنی همین و آنوقت است که ابراهیم عبد میشود؛ اما متأسفانه ما میخواهیم هر چیزی را که خداوند گفته با عقل محدود خود بسنجیم، با عواطف بشری هم بسنجیم، سپس با دنیایی هم که در آن زندگی میکنیم و با قوانین بینالملل هم بسنجیم بعد اول عقل و عواطف خود را راضی کنیم بعد بخواهیم قوانین بینالملل دنیا را هم با آن تطبیق بدهیم که مبادا کسی آنطرف دنیا بگوید شما دست از پا خطا کردید و کاری خلاف حقوق بشر انجام دادید. اینطوری بندگی را آوردهایم در چارچوب بشر. اینجوری که نمیشود بندگی خدا کرد!
بندگی خدا یعنی هر چه که خدا گفته انجام بده اگر اینگونه انجام دادی میشوی عبد خدا.
خوب حالا اگر عبد خدا شدیم بعدش چه میشود؟ اگر شدیم عبد خدا، دیگر از مرحله انسانی میگذریم و میشویم خدایی، اینکه قرآن میفرماید: «نفخت فیه من روحی» خداوند از روحش در ما انسانها دمید. البته مراد این نیست که خداوند جزئی از خودش را در ما دمیده باشد یعنی آن روحی که در حقیقت از جانب خداوند دارای مراتب کمال بسیار بالایی بوده و آفریدهی ویژهی او بوده؛ آن را به هیچ موجودی نداده و فقط به ما انسانها داده است.
این روح بالقوه است و در حقیقت در مقام قوه میماند جز در انسانهایی که به مقام بندگی رسیدهاند. انسانهایی که به مقام بندگی برسند؛ این روح در وجودشان به نحوی تجلی پیدا میکند که خدایی میشوند، خدایی میشوند نه خدا! یعنی به بالاترین حد کمال بشری، میرسند. .
پس دریافتیم که:
عبد یعنی بندگی و بندگی به آن معنایی که مردم عرب از آن فهمیده بودند این بوده پیامبر آنهم اینگونه بودن در مقابل خدا. برای مثال من و همه شما آرزو داریم زیارت امام رضا (ع) برویم فرض کنید یک سفر پنجروزه با قطار. ۱۲ ساعت طول میکشد که برسیم مشهد چند روزی هستیم و بعد از چند روز برمیگردیم، سؤال من از شما دوستان این است که واقعیتش را بفرمایید من و شما که میرویم مشهد روزی چند ساعت در حرم هستیم روزی چند ساعت میرویم زیارت؟ بهطور متوسط ما آدمها روزی حدود سه ساعت در حرم هستیم اگر ۵ روز در مشهد باشیم میشود ۱۵ ساعت.
ما پنج روز زمان را برای زیارت گذاشتیم و از ۱۴۴ ساعت، تنها حدود ۱۵ ساعت را در حرم بودهایم. از نگاه من و شما ۱۵ ساعتش را برای امام رضا (ع) گذاشتیم یعنی اگر ما بخواهیم یکجایی بنویسیم چند ساعت را برای امام رضا (ع) گذاشتیم همش را بخواهیم بنویسیم ۱۵ ساعت را که میگوییم بلکه میگوییم ۱۴۴ ساعت وقت گذاشتیم. بقیه زمان را چه جوری پای امام رضا (ع) مینویسیم یا در خواب بودیم یا در قطار بودیم یا بازار بودیم یا تفریح بودیم این چه جوری همه را پای امام رضا (ع) مینویسیم?
بیانصافی نیست خواب و خوراک و خنده و گریه یا هر کاری که بیرون از حرم انجام دادیم پای حساب امام رضا (ع) است، شما حرفتان یک کلمه است من مشهد کاری نداشتم برای زیارت امام رضا (ع) رفتم، از لحظهای که سوار قطار مشهد شدم زائر امام رضا (ع) بودم تا وقتیکه برگشتم تهران و پایم از قطار بیرون گذاشتم زائر امام رضا (ع) بودم یعنی هر کس از من پرسید کجا میروی؟ برای چه میروی؟ گفتم میروم مشهد، برای زیارت امام رضا (ع)، مطلب که همه ما بهصورت بدیهی پذیرفتیم همین نکته مهم است که: میان حیطه عمل و حیطه نیت تفاوت است؛ یعنی در عمل من و شما ۱۵ ساعت بیشتر در حرم نبودیم، بقیهاش به خواب و خوراک و گردش و تفریحها صرف شد ولی در کل این سفر یک نخ تسبیح بود و آنهم نیت زیارت امام رضا (ع) بود پس به همین خاطر کل سفر برای امام رضا (ع) میشود. این یعنی گسترش حیطه نیت نسبت به حیطه عمل.
نیت بندگی خدا
من و شما نمیتوانیم تمام عمرمان را در حال عبادت خدا بهعنوان یک عمل عبادی باشیم؛ نمیتوانیم صبح تا شب و شب تا صبح سر به سجده بگذاریم. نمیشود بگوییم: اگر میخواهید اهل و بنده خدا باشید باید کل بیستوچهار ساعت را نماز بخوانید تمامروزها را باید روزهبگیریم؛ دائماً اهل ذکر باشید؛ تسبیح به دست بگیرید تمامش باید قرآن به دست بگیرید اینجوری که نمیشود!
بالاخره ما انسانها نیاز به خواب، خوراک و … داریم باید برویم زحمت بکشیم و پول به دست بیاوریم؛ خانواده ما نیاز به تفریح دارند و کلی نیازهای دیگر داریم. من نمیتوانم همه عمرم را برای خدا بگذارم و عبادت کنم و کار دیگری انجام ندهم! خداوند میگوید: برو ازدواج کن و ازدواج هم هزینه دارد با نماز و روزه که نمیشود هزینههای ازدواج را به دست نمیآید!
من و شما نمیتوانیم کل عمرمان را مشغول عبادت (بهعنوان یک فعالیت و یک عمل بیرونی) باشیم ولی میتوانیم کل عمرمان نیت بندگی خدا را بکنیم. نیت بندگی خدا را بکنیم یعنی چه؟ یعنی درست مثل آن لحظهای که میخواستیم سوار قطار بشویم و هرکسی از ما میپرسید که کجا میخواهید بروید؟ میگفتیم زائر امام رضا (ع) هستیم، پس باید کاری انجام بدهیم که در طول عمرمان در قطاری که به سمت خداوند درحرکت است سوار بشویم.
لازم نیست در این قطار دائماً ذکر بگوییم یا دائماً زیارتنامه بخوانیم و عبادت کنیم مثلاً کارهای عادی خودمان را هم انجام میدهیم و نشستهایم که به مشهد برسیم؛ اما اگر من در ایستگاه رفتم و سوار قطاری شدم که به سمت اهواز میرفت اگر از من بپرسند کجا میروی؟ بگویم دارم میروم زیارت امام رضا (ع)! آیا به من نمیخندند؟! میگویند حاجآقا شما اشتباه سوار شدید قطار امام رضا (ع) آنیکی است، این قطار به سمت اهواز میرود.
هرچند اگر شما بگویی نه من نیت زیارت امام رضا (ع) کردهام بازهم میخندند چون نیتت با عملت نمیخواند. نمیشود سوار قطار اهواز بشوید و بخواهید زیارت امام رضا (ع) بروید. نیت زبانی نیست، نیت واقعی است. ما انسانها باید قطاری که به سمت خدا میرود را پیدا بکنیم یعنی راه خدا را پیدا کنیم وقتی راه را پیدا کردیم بگوییم: خدایا ما میخواهیم سوار قطار بشویم به سمت تو بیاییم، خدا میفرماید: سوار شو ولی زندگی عادی خودت را هم بکن.
خواب، خوراک، تفریح و کسبوکار و همه را داشته باش. اگر حال داشتی نماز شب بخوان، سالم بودی سالی یک ماه روزهبگیر، در کل عمرت اگر پولت به یک حدی رسید یکبار هم حج برو ولی حواست را جمع کن در این قطار باید چشمت را کنترل کنی، هر حرفی نزنی و… خودت را کنترل کنی یعنی زندگی عادیات را هم بکن.
یک عبادت «داریم یعنی همین افعال عبادی مثل نماز و روزه و… است و یک» عبودیت داریم یعنی بندگی خدا. بندگی خدا زمان ندارد.
مثلاً خدا میگوید اگر وضو گرفتی و خوابیدی تا صبح در حال عبادت هستی. این چه عبادتی است که من خوابم؟! اصلاً در همان لحظه اول که من خوابم ببرد آن وضوی من دیگر باطل میشود پس چرا میگوید شب تا صبح در حال عبادتی؟! به این خاطر است که وقتی خواستی بخوابی یاد خدا بودی و وضو گرفتی و گفتی خدایا چون تو گفتی بخواب چشم من میخوابم چون اگر نخوابم صبح نمیتوانم بروم سرکار.
آدمهای زرنگ کاری میکنند که نهتنها ماه رمضانشان بلکه تمام عمرشان عبادت بشود. چرا؟ چون قصد میکنند کل عمرشان را سوار قطاری شوند که سمت خدا میرود.
نتیجه گیری :
از مفهومی که درباره کلمه عبد گفتیم و مثالهایی که در بالا زده شد میتوان نتیجه گرفت که: پیامبران کسانی بودند که کل عمرشان را باخدا معامله کردند و سمت خدا بودند نهفقط بخشی از عمرشان را؛ یعنی تمام عمرشان قصد داشتند که هر چه مولا میگوید بگویند چشم.
دین بر این باور است که این آزادی نیست این اسارت است. حقیقت این است. بالاترین اسارت، اسیر نفس بودن است. انسان اگر اسیر دشمن باشد اینقدر مهم نیست که اسیر نفسش باشد. آنچه دنیای امروز آن را آزادی تعریف میکند، چیزی جز اسارت نیست. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: اگر حریف بیرونی را در کشتی زمین زدی مهم نیست این شجاعت نیست، تو اگر مرد هستی پا روی خواستهی نفست بگذار، اسیر نفست نباش، نفست را کنترل کن، بزرگان به ما یاد دادند بالاترین مرتبه جهاد و سختترین جهاد، مبارزه با نفس است.
پیامبر (ص) از جنگ برمیگشت یک شخصی آمد از میدان نبرد و از اتفاقاتی که افتاده تعریف کرد و گفت چه پیروزیهایی به دست آوردهاند، پیامبر (ص) فرمود: تازه از جهاد اصغر پیروز شدید، پرسید: پس جهاد اکبر چیست؟ جهاد اکبر این است که پا روی نفست بگذاری. نگاه کنید میان آنچه دین بهعنوان کمال بشر میگوید و آنچه دنیای امروز بهعنوان کمال میگوید چقدر تفاوت هست!
دین میگوید: کمال بشر، بندگی است یعنی بندگی خدا است ولی دنیا میگوید کمال بشر، آزادی است و آخرش میشود اسارت نفس. ما اگر اسیر نفس باشیم هر چیز که دلمان میخواهد را انجام میدهیم و اسمش را آزادی میگذاریم پس نتیجه این میشود که واژه عبد را در قرآن بررسی کنیم، ببینیم راجع به چه کسانی گفتهشده؟ مفهوم و مصداق بیرونیاش چیست؟ آیا میتواند محقق شود؟ و با آنچه امروز گفته میشود قابلجمع است یا نیست؟
دی ۱۳۹۸