مجهولهای معروف
ز روایتی از بازدید حضرت آیتالله خامنهای از نمایشگاه شرکتهای دانشبنیان و فناوریهای برتر«در مذاکراتی که آمریکاییها و اروپاییها […]

ز
شرکت کوچک بخش خصوصی است. شرکتی که هرچند خیلی کوچک است اما کارهای بزرگی انجام داده. آنقدر بزرگ که دشمن خونی هم در برابر آن وادار
به تعظیم شده است.
اصلا بگذارید راحتتان کنم! جلوی کسی ایستاده بودم که مدیر اسبق برنامههای موشکی رژیم صهیونیستی، چهار سال قبل هنگام تشریح تواناییهای یکی
از موشکهای ساخت ایران در مورد آن گفته بود که به احترام طراح ایرانی این موشک، کلاه از سر بر میدارم! این را گفتم که مثل من به بیراهه نروید و
سادگی و بیغل و غش بودن تصاویری که از نمایشگاه شرکتهای دانشبنیان و فناوریهای برتر در حسینیهی امام خمینی رحمهاللهعلیه دیدهاید گولتان نزند
که همین چهار تا میز و دم و دستگاه، فناوریهای برترند! تصویربردارِ همراهم زیادی شگفتزده شده! احتمالا اگر خبر برگزاری چنین نمایشگاهی به گوش
صهیونیست مزبور بخورد، حالا حالاها باید کلاه از سر بردارد!
مراقب کلاهت باش!
آقای دکتر با اعتماد به نفس مشغول معرفی دیگر محصولات شرکت کوچکشان است. به دستگاه دیگری اشاره میکند که در سامانهی پدافند موشکی باور
۳۷۳ هم به کار رفته و وارد فرایند صادرات هم شده است. نامهی یکی از شرکتهای برتر تولیدات دفاعی دنیا را نشان میدهد -التفات دارید که بهدلیل بعضی
ملاحظات حفاظتی امکان باز کردن بیشتر روضهی این آدمها و شرکتهای گمنامشان وجود ندارد- که مثل تصویربردار ما، زیادی شگفتزده شده و خواستار
همکاری و تبادل تجربیات مشترک در زمینهی طراحی و تولید مغزافزارهای هدایت و کنترل موشک شده است! با خودم فکر میکنم چه اتفاقی میافتاد اگر
آقای دکتر، سی سال قبل آن خواب را ندیده بود و به پذیرش فلان دانشگاه معتبر دنیا جواب مثبت داده و راهی ینگهی دنیا شده بود!
آقای معاون در قامت یک ژورنالیست
یک ساعتی میگذرد. تقریبا نیمی از ۳۰ غرفه و گپ زدن با تک تک غرفهدارانی که دارند با ذوق، محصولات و تواناییهایشان را معرفی میکنند، هرقدر هم
شیرین باشد اما انرژی و جانی میخواهد فراتر از توان امثال منِ دهه شصتی. این را از روی رشحات کمر درد میفهمم. آقا و تیم همراهش همچنان دارند با
همان انگیزه و لبخند ابتدای کار، غرفه به غرفه میروند و با حوصله گوش میکنند. دکتر سورنا ستاری، معاون علمی و فناوری رئیسجمهور دقیقاً کنار آقا
ایستاده است و توضیحاتش نشان میدهد که شناخت خوبی روی کار تک تک شرکتها دارد، بعضاً آنها را به اسم هم میشناسد و حتی جویای دوا و درمان
بعضی دیگر هم هست که سابقهی بیماری داشتهاند.
ستاری اگر معاون علمی و فناوری ریاست جمهوری نمیشد، حتما در ژورنالیسم علم آدم موفقی بود. این را میشود از روی توضیحاتی که به آقا میدهد،
فهمید و طبعاً ما هم میشنویم. بهخوبی حرفهای تخصصی و فنی متخصصان جوان را به عبارتهای قابل فهم برای همهی آنهایی که تخصص و شناخت
کافی از آن حیطهی از علم ندارند، تبدیل میکرد. متخصصان جوان ایرانی، زبان و فکر و ادبیاتی در لبهی مرزهای علم و تکنولوژی دارند و این وسط لازم بود
یکی باشد که هم حرفهای اینها را بفهمد و هم بتواند این حرفها را تبدیل به گزارههایی قابل فهم کند و سورنا بهخوبی این کار را میکرد.
درِ دفتر رهبری بسته نیست
متخصص جوان از کفشهایی میگوید که در راه رفت و آمد به فلان سازمان و بهمان نهاد پاره کرده بود و واکنش جملگی دستگاهها که پشت چشم
نازک کرده و التفاتی نداشتهاند. آقا از جوان میخواهد طرحش را بدهد تا مورد استفاده قرار گیرد. جوان اما دردمندانه میگوید: «به کی بدهیم؟» جملهی
مصمم و استوار آقا است که در فضا پر میکشد: «به ما بدهید!» ذهنم برمیگردد به گزارشی که چند روز قبل دربارهی «آژانس شیشهای» نوشته بودم و گره
بزرگی که در ساخت آن افتاده بود؛ بالا تا پایین مملکت از بیخ و بن با حاتمیکیا مخالف بودند. فیلمنامه میرسد به نفر اول مملکت و واکنشی که نقطهی
پایانی شد بر حرف و حدیثها و در نهایت هم ساخت آژانس: «اگر همه درها بسته شود، درِ دفتر رهبری که بسته نمیشود.» مشخصات متخصص جوان را
برای گرفتن طرحش میگیرند. در دفترچهام یادداشت میکنم که دههی بعضی چیزها هیچ وقت نمیگذرد!
سبقت آزاد از دانشگاه
نتیجهی طبیعی چنین فرایندی هم همان اتفاقی است که برای دکتر سلمان اخوت افتاده است.
سطح توقع خیلی از جوانان دور و برمان شده به ضرب و زور دکترا گرفتن و بعد هم گرفتن چند واحد حقالتدریس در دانشگاه و به یدک کشیدن عنوان استاد
دانشگاه! دکتر اخوتِ جوان اما با مدرک دکترای مهندسی مکانیک، قید همهی این شیکبازیها را زده و حتی از عضویت در هیئت علمی یکی از مراکز خیلی
مهم کشور استعفا داده و به بحر مواج کارآفرینی و تولید زده است. نتیجهی آن هم دستگاه همودیالیزی شده که به اندازهی خودش است و حالا با پاس کردن
تمام تستها و آزمایشها، روی آن عبارت «ساخت ایران» حک شده و قرار است به کشورهای منطقه صادر شود.
پا کردن توی کفش ما ممنوع!
نمیشود! جوانک پشت میز همان اول به درخواست گفتوگوی تصویری ما پاسخ منفی میدهد. بعد هم برای اینکه از دلمان در بیاورد جلو میآید و از
محدودیتهای شدیدی میگوید که برایشان اعمال کردهاند: «همینجوری برای رفتوآمد در مجامع و رویدادهای علمی دنیا کلی دردسر برایمان دست
کردهاند.» با قیافهای که انگار از جواب منفیاش هنوز دلخورم میپرسم مثلا چه محدودیتهایی؟ جوانک صمیمیتر میشود و جلو میآید. پاسخش باد غرورم
را خالی میکند: «ویزا نمیدهند!» توی ذهنم حساب و کتاب میکنم که این رفتارهای فاشیستی با کجای شعارهای جامعهی باز و از هفت دولت آزاد و
جهانی شدن و دهکده شدن دنیا و برداشتن مرزها همخوانی دارد؟! به جوابی نمیرسم!از نمایندهی یکی دیگر از شرکتها که مشغول پروژهی بزرگ دیگری
است -نمیشود جزئیات آن را باز کرد- از بعضی حرف و حدیثهایی که دربارهی حرفهایی که در چند وقت اخیر دربارهی پیوستن یا نپیوستن به کنوانسیون
بِرن مطرح شده میپرسم و چیزی که در افواه به مالکیت فکری و معنوی شناخته میشود… و اینکه زیر بار چنین معاهدههایی رفتن چقدر در کارشان اختلال
ایجاد میکند. پاسخش لبخند تصنعی روی صورتم را خشک میکند: «اگر امضا کنیم میتوانند از خود من شکایت و دستگیرم کنند!» فکر کن! استاد دانشگاه
صنعتی شریف به جرم کار علمی و دانشگاهی برای مردم خودش تبدیل به مجرم میشود! دو زاریام تازه میافتد که چرا با وجود عمر بیش از صد سالهی
این معاهده، عمر پیوستن بعضی کشورها مثل ایالات متحده به این کنوانسیون به زحمت به ۳۰ سال میرسد!
قیچیهایی که دیگر در شکم بیمار جا نمیمانند

۱) نهج البلاغه، خطبه ۱۰۲؛ یُجَاهِدُهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَوْمٌ أَذِلَّهٌ عِنْدَ الْمُتَکَبِّرِینَ فِی الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ.
مردمى با آنان [فتنه جویان] جهاد کنند که در دیده متکبّران خوارند، و در روى زمین گمنام و بىمقدار، و در آسمان شناخته و پدیدار.